به گزارش خبرنگار فرهنگی تابناک، نام فردریک دار در ادبیات فرانسه و ادبیات پلیسی دنیا، بسامد زیادی داشته و تعداد قابل توجهی از نوشته هایش در قالب سینما و تصویر نشسته اند. او سال ۱۹۲۱ متولد و در سال ۲۰۰۰ درگذشته است. زندگی پرماجرایش موضوع آثار متعدد بوده و مصاحبههای فراوان و آموزندهاش در سامانههای مختلف اجتماعی و فرهنگی در اختیار دوستداران قرار گرفته است. فردریک دار نه تنها با نام اصلی خود بلکه با استفاده از حدود بیست نام مستعار دیگر، حدود ۳۰۰ رمان و داستان بلند و کوتاه، حدود ۲۰ نمایشنامه و ۱۶ اثر سینمایی خلق کرده است. یکی از نامهای مستعار پرکاربرد او «سنآنتونیو» بوده که رمانهای مهمی را با استفاده از آن خلق کرده است.
کار چاپ ترجمه آثار دار از زمستان سال ۱۳۹۲ آغاز شد و ترجمههای عباس آگاهی مترجم ایرانی مقیم فرانسه از ایننویسنده، در قالب مجموعه پلیسی «نقاب» توسط انتشارات جهان کتاب منتشر شد. به اینترتیب از ابتدا تا امروز، اینرمانها از فردریک دار به زبان فارسی منتشر شدهاند:
«آسانسور»، «مرگی که حرفش را میزدی»، «کابوس سحرگاهی»، «چمن»، «قیافه نکبت من»، «بزهکاران»، «بچهپُرروها»، «زهر تویی»، «قاتل غمگین»، «تصادف»، «تنگنا»، «دژخیم میگرید»، «اغما»، «نان حلال»، «مردِ خیابان»، «قتل عمد؟»، «دفتر حضور و غیاب»، «آغوش شب»، «آدم که نمیمیرد»، «قرار ملاقات با یک نامرد»، «زندگی دوباره»، «سرب داغ برای اینخانمها» و «آموزش آدمکشی».
ترجمه «آموزش آدمکشی» فروردین ۱۴۰۳ منتشر شد و در مطلبی که در ادامه میآید، بنا داریم به نقد و بررسی آن بپردازیم؛
***
رویکرد نویسنده در معرفی شخصیتها
«آموزش آدمکشی» برای اولینبار سال ۱۹۷۱ منتشر شد و داستانش در دو بخش اصلی «آموزش» و «قتل» تدوین شده که هرکدام فصلهای زیادی را دربرمیگیرند. فصلها هم با روز و ساعت نامگذاری شدهاند. داستان با معرفی شخصیت پُپِی، پیرمرد پلاژدار شروع میشود که راوی «فردریک دار»ی قصه در بیان جزئیات مربوط به اینشخصیت فرعی میگوید دریا برایش مزرعهای گسترده و شخمزده است. به اینترتیب در شروع داستان و وقتی هنوز زاویه دوربین راوی داستان، گسترده نشده، شخصیت، مکان و شغل فرد تشریح میشود. بعد از پیرمرد پلاژدار، نوبت به حضور پسربچه کوچکی میرسد که در پلاژ کار میکند و پس از اوست که یکی از شخصیتهای اصلی وارد میشود؛ پروفسور ناکس، پیرمردی انگلیسی که علیل است و روی ویلچر، ضمیر ناخودآگاه خود را کند و کاو میکند. فضاسازیهای فردریک دار در اینکتاب هم از همانابتدا و صفحه ۱۸ خود را با چنینجملاتی نشان میدهد: «رفتار مرد معلول فربه توی ذوقش میزد و حضور این دو مرد غریبه، با کتوشلوار، در پلاژ به نظرش خبر از اتفاقی ناگوار میداد.»
پروفسور ناکس شاگرد فروید است و راوی قصه اینتذکر را هم میدهد که از نظر ضمیر ناخودآگاه، خیلی دورتر از فروید میرود و میتواند قتلهایی را که در گذشته رخ دادهاند، ببیند. اینشخصیت در بیان ساده و خلاصه راوی، اینگونه در صفحات پایانی کتاب تصویر میشود: «پروفسور بیشتر به موجود خارقالعادهای شباهت داشت که از دریا به ساحل افتاده باشد.» (صفحه ۱۴۲)
اولین نقطه عطف داستان، مربوط به همانصفحات ابتدایی است که پروفسور در پلاژ و نزدیک کلبههای تعویض لباس میگوید قتلی در آنمکان رخ داده است. لازم نیست روی ایننکته زیاد متوقف شویم اما تضاد دو پیرمرد قصه یعنی پلاژدار و دانشمند ویلچرنشین هم ازجمله موارد زیباییشناسانه اینرمان دار هستند که شاید بهطور ناخودآگاه از آن استفاده کرده باشد. پروفسور، دنبال قتل و سوانح ناگوار است و پپی یقین دارد جهالتش او را از حوادث ناگوار و شیطانی دور نگاه میدارد. به هرحال، از اینتفاوتهای شخصیتی در رمانهای دار زیاد است و در «آموزش آدمکشی» هم هست.
شخصیت بعدی که در قصه معرفی میشود، مارتین زن جوانی است که از پی او، دو شخصیت بعدی هم معرفی میشوند و نویسنده پازل کاراکترهایش را تقریبا تکمیل میکند؛ روبرو و سیلویا. به اینترتیب تا صفحه ۳۰ طرح قصه به مرور شکل میگیرد؛ عشقی ممنوع و پنهانی. روبرو شوهر سیلویا است اما زن بسیار بداخلاق و ناخوشایند است و روبرو و مارتین با هم روابط پنهانی دارند. نظر راوی داستان هم درباره اینعشق ممنوع، اینچنین بیان میشود: «عشق آنها آیندهای نداشت: مثل آبهای خروشانی که نمیتوان در آن کشتی راند. زمانی فکر کرده بود میتواند با اینمرد زندگی تازهای بسازد. اما سستی و بیتصمیمی روبرو ...» (صفحه ۵۵)
اما پازل کاراکترهای داستان با حضور بانی است که تکمیل میشود؛ مرد جوانی که مشخص میشود ۱۲ سال است در خدمت پروفسور است و با او، جبهه انگلیسی اینداستان را تشکیل میدهند.
زمان شکلگیری قصه هم، آخر فصل مسافرت تابستانی در بندر سن-پو است که ساحل خلوت است و کابینهای خالی کنار پلاژ محل خوبی برای پیادهکردن توطئه یکقتل هستند.
ملاحظات فرهنگی؛ اینانگلیسیهای شیطانصفت!
همانطور که اشاره شد، «آموزش آدمکشی» دو شخصیت انگلیسی دارد؛ پروفسور ناکس و خدمتکارش بانی. فردریک دار عادت دارد شخصیتهای قصههایش را از ملیتهای مختلف انتخاب کرده و در خلال جملات و دیالوگهای شخصیتها، تفاوتهای فرهنگیشان را به رخ بکشد. در اینکتاب هم وقتی صحبت از بانی است، به قیافه اصیل (انگلیسی) او اشاره میشود و یا «رویای سکوت باشکوه روستاهای انگلیسی» (صفحه ۷۲) از طرف دیگر درنظر گرفتن ابعاد مساله توسط فرانسویها، رفتاری است که بانی در نگاه هموطنان فردریک دار دیده و آن را به زبان میآورد: «به قول شما فرانسویها ابعاد مساله رو در نظر گرفتم.» (صفحه ۶۳)
نکته دیگر فرهنگی بین فرانسویها و مردمان آنگولاساکسون، تمایز قائل شدن بین انگلیسیها و آمریکاییهاست. راوی داستان «آموزش آدمکشی» در فرازی از صفحه ۴۵ میگوید: «اینروزها اگه انگلیسیها با لهجه انگلیسی حرف نمیزدند، همه شبیه آمریکاییها بودند.» اشاره دیگر در صفحه ۱۴۶ است که صحبت از انگلیسیهای چاق و چله است: «انگلیسیهای چاق و چله نادرند: با استثنای چرچیل، کس دیگهای رو نمیشناسم.» در صفحه ۱۶۰ هم صحبت از «انگلیسیهای حیرتآور» میشود.
ملاحظات فرهنگی فردریک دار در اینرمان، از انگلیسی- فرانسوی فراتر میرود و وارد فاز فرانسوی-آلمانی هم میشود. چون داستان یکمرد ویولنی ولگرد هم دارد که در جایی برای سرگرمکردن مرد و زن بلژیکی (دو مسافر در پلاژ) حرافی میکند و میگوید: «بلژیک باید پسرعموی ما باقی بمونه و خدا کنه که هرگز آلمانی نشه!» (صفحه ۱۱۴) مرد بلژیکی هم، مدیترانه را «گهواره تمدن» میداند.
اما آنچه ملاحظات فرهنگی فردریک دار را در رمان «آموزش آدمکشی» مهم میکند، جملات و کنشهایی است که شخصیت بانی دارد. پیشخدمت مرموز پروفسور که معتقد است «در ذهن هر انگلیسی یکشرلوک هولمز وجود دارد.» (صفحه ۱۷۲) ویژگی خاصی دارد که راوی داستان روی آن تاکید میکند: «مرد انگلیسی میتوانست بیرحمانهترین و بدترین حرفها را با لحن گفتگوی روزمره به زبان بیاورد.» (صفحه ۷۶)
در واقع شیطان وسوسهگر اینداستان، بانی انگلیسی است که با روانکاوی شخصیت روبر، اینگزاره را در ذهن مرد فرانسوی جاگیر میکند که در پس ذهن خود و ناخودآگاهش قصد دارد همسرش سیلویا را به قتل برساند و به وصال مارتین برسد. مقاومتهای مرد بیچاره فرانسوی هم راه به جایی نبرده و در نهایت تسلیم وسوسههای مرد انگلیسی میشود. از اینجهت، شاید بتوان «آموزش آدمکشی» را با قواعد تراژدیهای کلاسیک مطابقت داد. چون پروفسور ناکس در مقام پیشگو، وقوع قتل را پیشبینی میکند، بانی مثل شیطان وسوسهگری میکند و روبر مثل مکبث که از اول محکوم به انجام پیشگویی و تندادن به تقدیر است، مرتکب قتل میشود. نمونه یکی از وسوسهگریهای بانی برای روبر، اینجمله است: « سیلویا بیشتر از یکزندان بیدروپیکر نیست که تو جرپت نمیکنی ازش خارج بشی.»
ابلیس قصه «آموزش آدمکشی» البته بسیار فعال است و بهجز مکبث (روبر)، لیدی مبکث (مارتین) را هم وسوسه میکند. بانی حتی به پروفسور که نقش پیشگو را به عهده دارد هم خط میدهد. فردریک دار در مسیر ساختن قصه، با تصویری که از رابطه بیمارگونه سیلویا و روبر به مخاطب میدهد، او را برای وقوع فاجعه آماده میکند. اما بانی انگلیسی بهعنوان شخصیت فعال نویسنده، صحنهگردان اینماجراست و به پروفسور میگوید: «پروفسور، تا حالا مکاشفاتتون همیشه مربوط به حوادث گذشته بوده ولی چطوره ایندفعه فکر کنیم که موضوع هنوز به وقوع نپیوسته؟» (صفحه ۴۲)
زنی که باید کشته میشد!
مقتول داستان «آموزش آدمکشی»، همانطور که مخاطب انتظار دارد، سیلویا همسر روبر است که شوهرش او را مثل یکمادهشیر و مرد انگلیسی هم او را موجودی بیروح میبیند. در ابتدا به نظر میرسد سیلویا بهشدت روی شوهرش استیلا دارد و روبر از آنمردهای زنذلیل است اما در ادامه و پس از کنار زدن تعلیق، مشخص میشود روبر بهخاطر خیانتی که پیشتر به همسرش کرده، مانند بره رام و در مشت سیلویا است. اما فردریک دار با دادن اطلاعات بیشتر به مخاطب، اینحقیقت را هم مشخص میکند که سیلویا نیز مشغول خیانت بوده و هست و جسورانه میگوید: «عجیبه که مردها خیلی راحت دروغهامون رو باور میکنند ولی نمیتونند حقیقتهامون رو قبول کنند.» (صفحه ۱۰۳)
کاری که راوی قصه تا پیش از پایان بخش «آموزش» میکند، این است که برای مخاطب مشخص کند سیلویا ماجرای مارتین و خیانت روبرو را میدانسته و خودش هم مشغول خیانت است.
اما راوی در جملاتی که بیانگر افکار شخصیتهای داستانش هستند، شخصیت سیلویا را یکزن مستحق مرگ تصور میکند که بهواقع باید در چنینداستانی کشته شود. چند نمونه از اینجملات به اینترتیباند:
* «اینزن حتی در مسائل پیشپاافتاده روزانه هم رفتاری نفرتانگیز داشت.» (صفحه ۴۰)
* از دید شخصیت بانی: «او از آن زنان موحنایی غوغاگر بود که در سینمای امریکا ظاهر میشوند. با دیدن او، بانی احساس کرد که ستون فقراتش به لرزش درآمده است. از سهمتری بوی تهاجم زن را حس می کرد.» (صفحه ۴۱)
* از نگاه پروفسور: «زنی پرهیاهو بود که میتوانست با یککلمه یا با یکنگاه نفرت دیگران را برانگیزد.» (صفحه ۷۴)
مرد انگلیسی؛ ابلیس وسوسهگر قصه
بانی بهعنوان صحنهگردان تراژدی «آموزش آدمکشی» از کودکی از زنان وحشت داشته و بهنظرش، آنها به گونه دیگری تعلق دارند؛ «گونهای که، دست کم از دیدگاه او، لعنت شدهاند.» (صفحه ۴۰) در گفتگوها و وسوسهگریهایش برای روبر هم میگوید «میدونید زنها چطوریاند؟ همهشون کارآگاهاند!» (صفحه ۵۳)
چنینجملاتی بیانگر همانباور همیشگی فردریک دار به مکر زنان است. اما شخصیت بانی در القای نقشه قتل سیلویا، بحث را از زنان بهسمت انسان گسترش داده و برای دادن جرات به روبر برای ارتکاب جنایت میگوید: «حماقت اصلی آدمها اینه که وقتی چیزی به نظرشان وحشتناک جلوه میکنه، متوقف میشن. به محض اینکه فکر رو بهشون اراپه میدی که غیرعادی تلقی میکنن، عصبانی میشن. اونوقت مثل گاوبازها که پشت حصارهای میدان گاوبازی پناه میگیرند، پشت سدهای اخلاقی مخفی میشن.» (صفحه ۶۵)
مرد انگلیسی در حالیکه مرد فرانسوی را گوشه رینگ گیر آورده و با وسوسه قتل بمبارانش میکند، اینفکر را در ذهن او میکارد که در پی خودکشی است و چارهای ندارد جز اینکه یا خود را بکشد یا همسرش را! مارتین بهعنوان معشوقه روبر در چالشها و جروبحثها به ایننتیجه میرسد که روبر همچنان سیلویا را دوست دارد. اما بانی از در دیگر در آمده و میگوید بهعکس باور مارتین، روبر از سیلویا میترسد و همینترس است که موجب وابستگی او به همسرش شده است. اینجمله را هم اضافه میکند که «رابطه شما و همسرتون مثل رابطه زندانی با شکنجهگرشه.» (صفحه ۶۶)
فردریک دار در فرازهایی از گفتگوهای بانی و روبر، در حالیکه صراحتا عَلَم شیطان را به دست مرد انگلیسی داده، اینجملات را در دهان کاراکتر بانی میگذارد که خودکشی روبر قطعا جنایت است اما کشتن سیلویا، تصحیح ساده یکخطاست و «باور کنید یکصورت کمی زمخت عدالته.» (صفحه ۶۷)
وسوسهگری صریح و بیپرده بانی را هم میتوان در اینجملات مشاهده کرد: «آزادی شما توی کابین پلاژتون شکل میگیره. این، از همینحالا، توی آسمون نوشته شده ...» (صفحه ۸۱)
با رسیدن مخاطب به صفحه ۹۴ کتاب، بهطور کامل مشخص میشود که بانی، شیطانوسوسهگر قصه است که مرد ویولنی را هم به خدمت میگیرد و میگوید: «فکر کنم شیطون شما رو سر راه من گذاشته.» سازدهنیزدن بانی هم مولفه دیگری از شیطانصفتی اوست و در دو صحنهای که مخاطب را یاد فیلم «روزی روزگاری در غرب» میاندازد، حضور شیطان را هشدار میدهد. اینصدا در پایانبندی بخش اول کتاب، شکلگیری توطئه قتل سیلویا و عزم جزم روبر برای انجام آن را خبر میدهد: «صدای سازدهنی بانی را از بالکن شنید.»
در سطرهای پایانی کتاب که قتل انجام شده و روبرو و مارتین هم مانند تراژدیهای دیگر، سرنوشت خود را صبورانه میپذیرند، پروفسور به مکاشفه جدیدی میرسد و آن را با بانی مطرح میکند: «احساس میکنم که ذهنی ... حیلهگر، بله حیلهگر، اونها رو در جریان اینقضیه، از دور هدایت کرده.» (صفحه ۱۸۲) بانی هم با رندی و شیطنتی که دارد، حرف را عوض میکند: «به سطح عالی شناخت رسیدید. چون ثابت شد که از این پس، پروفسور، شما آینده رو هم میخونید.»
قلم فردریک دار و سوالکردن از مخاطب
راوی دانای کلی که فردریک دار در داستانهایش به کار میگیرد، بهجز روایتکردن با مخاطب صحبت هم میکند و حضورش را خبر میدهد. اینراوی در برخی فرازها، روایت را با خواننده سهیم میشود و از او سوال میکند. دو نمونه بارز اینرویکرد در «آموزش آدمکشی» را اینگونه مییابیم:
* «چرا مارتین بهرغم روشنبینیاش و احساس تحقیری که ناشی از ضعف روبر بود، باز هم خودش را به او وابسته میدید؟ چرا او را تا اینحد دوست داشت؟ آیا دقیقا عاشق ضعف او بود و تصمیم داشت او را از چنگال زن پلنگسانش نجات دهد؟» (صفحه ۵۶)
* «روبر از حقارت خودش احساس شرمندگی میکرد. او در زندگی اجتماعی رفتاری مردانه داشت. حتی مانند مردی باشخصیت، اقتدار زیادی نشان میداد. حتی از او میترسیدند. به چه دلیل، به محض اینکه مقوله احساسات پیش میآمد اینچنین خوار و زبون میشد؟» (صفحه ۱۰۳)
همینراوی در فرازهایی، عبارات و واژههای بهتر را هم ترجیح داده و میگوید شاید بهتر باشد بگوییم ... . نمونه اینرویکرد را هم میتوانیم در اینفراز از کتاب مشاهده کنیم:
«بانی با نگاه دنبال روبر گشت. او به نردهها تکیه داده بود – یا بهتر بگوییم چنگ زده بود – چون به نظر میرسید دارد از هوش میرود.» (صفحه ۱۶۴)
* تعلیق و شکلگیری اتفاقات
فردریک دار در چندفراز داستان «آموزش آدمکشی» از عنصر تعلیق استفاده میکند. یکتعلیق مربوط به صحنه جروبحث روبر و مارتین است که مخاطب تصور میکند ممکن است قتل در اینصحنه رخ بدهد. تعلیق بعدی در فصل «دوشنبه ۲ سپتامبر ساعت ۱۰ و ۲۵ دقیقه» است که پروفسور ناکس میگوید «بانی، امروز صبح اتفاق میافته. اینو حس میکنم.» (صفحه ۱۱۷)
در نهایت، روبر و مارتین با وسوسه شخصیت بانی، مرتکب قتل شده و مارتین در یکی از اتاقکهای پلاژ، سیلویا را خفه میکند. صحنهسازی قتل هم طوری ترتیب داده میشود که گویی سیلویا با دمپایی روی صابون رفته و لیز خورده است. در نتیجه سرش با محوطه دوش اتاقک برخورد کرده است.
با اطلاع آدمهای قصه از مرگ سیلویا، سربازرسی وارد قصه میشود و کنشگر فعالی نیست و در ابتدا مجاب میشود مرگ زن یکحادثه بوده است. اما پافشاری پروفسور ناکس و عقبکشیدن بانی از حمایت مرد و زن عاشقپیشه باعث میشود حقیقت مشخص شود و روبر و مارتین به عدالت سپرده شوند. نکته مهم درباره پایانبندی داستان «آموزش آدمکشی» رفتار بانی است که دقیقا مطابق با متون دینی و مذهبی، رفتار شیطان را به ذهن متبادر میکند؛ وقتی وسوسه القا شده و فرد مرتکب گناه میشود، شیطان در روز قیامت خود را کنار کشیده و میگوید دستی در اینماجرا نداشته است!
صادق وفایی