عصر ایران؛ فردین علیخواه؛ عضو گروه جامعه شناسی دانشگاه گیلان - رسانهها درباره بازی بهروز وثوقی در یک فیلم ایرانی، پس از سالها دوری از سینمای ایران، اخباری منتشر کردهاند.
بهروز وثوقی جزء چهرههای محبوبی است که سلبریتیهای داخل کشور هر وقت گذرشان به امریکا میافتد عکسی یادگاری و (در ظاهر) صمیمانه با او میگیرند. اگر در رویدادهای هنری حضور داشته باشد بیتردید حضور ایشان (در مواردی حتی قبل از رویداد) به اطلاع عموم رسانده میشود و تشویق پیوستۀ حاضران نثار ایشان میگردد.
رسانههای ماهوارهای و اینترنتی مشتاقاند تا گفتگویی، هر چند کوتاه، با ایشان داشته باشند. او در بین بازیگران قدیمی ایران، به تدریج تبدیل به «نماد» و به تعبیر صفحات مختلف شبکههای اجتماعی، تبدیل به «اسطوره» شده است.
آنچه مینویسم نتیجۀ مطالعات مختصری است که در سالهای گذشته با همراهی دانشجویانم درباره شهرت و سلبریتی داشتهام.
شهرت افرادی مانند بهروز وثوقی، برخاسته از گذشته و اکنون آنان است. مراد از گذشته، نقشآفرینی ایشان در میدان هنر ایران در سالهای دور است. روشنتر آنکه، تصاویر و خاطراتی که ایرانیان از ایشان دارند از فیلمهایی است که قبل از انقلاب ۵۷ بازی کردهاند.
به این دلیل گفتم تبدیل به «نماد» شده است چون تجسّم دورانی مشخّص از تاریخ معاصر ایران است، دورانی که در سالهای اخیر جنبهای نوستالژیک یافته و بخشهایی از جامعه ایرانی به نیکی و حسرت از آن یاد میکند.
تحلیل جامعهشناختی دلایل شکلگیری این نوستالژی، و درست یا اشتباه بودن آن، بحث این نوشتۀ کوتاه نیست.
هر چند منبع بخش مهمی از سرمایه اجتماعی بهروز وثوقی در جامعۀ ایرانی، ریشه در گذشته هنری ایشان دارد ولی این تنها بخشی از داستان است. شهرت ایشان پیوندی با «اکنون» نیز دارد.
بهروز وثوقی، همزمان تجربۀ تلخ طرد (exclusion) و تعلق (inclusion) را دارد.
منظور از طرد، تجربۀ «کنارگذاشتهشدگی» از میدان هنر پس از انقلاب ۵۷ است. این طرد، و پس از آن ترک ایران، منزلتی یگانه به ایشان بخشیده است. همچنین، دور بودن ناخواسته از ایران و همواره از ایران گفتن، در کنار ایرانیان مهاجر بودن و متواضعانه و با تبسّم آنان را در آغوش گرفتن، واکنش نشان دادن به رویدادهای تلخ و شیرین ایران در سالهای اخیر، مثالهایی از تعلقاند. ایشان در عین طرد، همواره تعلق خود را نیز نشان دادهاند.
با این تفاصیل، شهرت افرادی همچون بهروز وثوقی، (نظیر هنرمند فقید محمدرضا شجریان) تنها برآمده از سرمایۀ هنری آنان نیست. زندگینامۀ آنان نیز منبع مهمی برای شهرتشان تلقی میشود.
اگر واژگانی مانند «مشهوران محبوب»،« مشهوران نامحبوب» و «مشهوران منفور» را در نظر بگیریم افرادی مانند بهروز وثوقی بر اساس زندگینامهشان که در آن تجاربی همچون طرد و تعلق وجود دارد موقعیت و مقام«طردشدگان محبوب» را دارند.
دوربودگی، چه از وطن و چه از میدان هنر، هر چند باعث شد تا آنان نتوانند تواناییهایشان را بکارگیرند ولی در عوض، آنان را محبوب کرد. آنان بخش قابل توجهی از سرمایۀ شهرت خود را وامدار دوربودگیاند. آنان نزدیکاند چون دوراند. از ضمیر جمع استفاده میکنم چون آنچه میگویم درباره برخی دیگر از هنرمندان خارج از کشور نیز صدق میکند.
«طردشدگانِ محبوب»، محصولِ سیاست رسمی در ایران است.
ضمن احترام فراوان به هنرمندانی همچون بهروز وثوقی، من اعتقاد دارم که اگر هنرمندانی مانند ایشان، پس از انقلاب ۵۷ فرصت حضور در میدان هنر این سرزمین را داشتند ماهیت و نوع شهرتشان آنی نبود که هم اکنون میبینیم، و آنان در نهایت شهرتی طبیعی و شاید بیرنگ همچون علی نصیریان داشتند.
این در حالی است که هم اکنون تبدیل به نماد شدهاند، نمادی که در درون، پیامهایی چندلایه دارد. آنان در افکار عمومی، هم بیانگر گذشتهای نوستالژیکاند که این روزها همچون ساختمانها و دیوارهای کهنۀ شهر ارزشمند گشته است، و هم بیانگر تجربۀ تلخ طرد شدن توسط سیاست رسمی.
به عبارت دیگر، هم گذشته و هم اکنون آنان دربردارندۀ پیامی مهم است. به همین دلیل گاهی دستکم میتوان این پرسش اساسی را طرح کرد که «کنارگذاشتهشدگی» اتفاقی غمانگیز، یا مسرتبخش، تیرهبختی یا خوشبختی است؟
سخن پایانی آنکه، بر اساس تجارب و شواهد پیشین، اگر افرادی مانند بهروز وثوقی به ایران بازگردند و فرصت بازیگری در فیلمهای ایرانی را کسب کنند بیتردید دیگر آن منزلت و موقعیتی را که توصیف کردم نخواهند داشت. طلسمِ «طرد و تعلق» آنان شکسته خواهد شد و دیگر کسی آنان را «مظلومان محبوب» یا «طردشدگان مظلوم» نخواهد نامید.
در واقع حاصل این گشایش دیرهنگام، «زوال شهرتِ از نوعِ کنونی» آنان خواهد بود. هر چند البته، این گشایش دیرهنگام، نشانۀ هوشمندی و ذکاوت دیرهنگام سیاست رسمی در ایران نیز هست. به گمان من، سیاست رسمی سبکسنگین کرده است و به این نتیجه رسیده است که ورود دوباره آنان به میدان هنر مانع تبدیلشدنشان به «نماد» میشود.