به گزارش رکنا، این گفتوگو به قصد ایجاد آگاهی عمومی، شکستن تابوهای پنهان، و دعوت به تأمل در ریشههای روانی، اجتماعی و ساختاری چنین فجایعی صورت گرفته است. هدف ما نه تحریک احساسات عمومی، بلکه برجستهسازی اهمیت پیشگیری، آموزش، حمایتهای روانی و بازنگری در سازوکارهای قضایی و حمایتی از کودکان آسیبدیده است.
در طول این گفتوگو، با حقایقی تلخ، اعترافاتی سنگین و سؤالاتی مواجه میشویم که پاسخ روشن ندارند؛ اما شنیدن و درک آنها، اولین گام برای درمان یک زخم عمیق اجتماعی است. لازم به تأکید است که تمامی اطلاعات این مصاحبه با رعایت اصول حرفهای و ملاحظات حقوقی تنظیم شده و هویت قربانیان محفوظ باقی مانده است.
فردی که به ارتکاب جرائم مرتبط با کودکآزاری متهم است، روز گذشته (۲ اردیبهشتماه) توسط کارآگاهان اداره شانزدهم پلیس آگاهی تهران بزرگ شناسایی و بازداشت شد. تاکنون شش نفر با طرح شکایت رسمی، این فرد را به دلیل ارتکاب اعمال مجرمانه مورد پیگرد قرار دادهاند.
بر اساس بررسیهای انجامشده، متهم با جعل عنوان مأمور شهرداری و پوشیدن لباس مبدل مرتبط با این نهاد، اعتماد کودکان را جلب میکرد. وی با این شیوه آنها را به مناطق بیابانی و حاشیهای اطراف تهران منتقل کرده و پس از خوراندن مواد بیهوشکننده، اقدام به انجام اعمال مجرمانه میکرد.
در جریان تحقیقات، تلفن همراه متهم مورد بررسی قرار گرفت که منجر به کشف تصاویر و ویدئوهایی از صحنههای ارتکاب جرم شد. این مستندات بهوضوح صحت اظهارات شکات را تأیید میکنند.
طبق اعلام پزشکی قانونی، متهم از سلامت کامل روانی برخوردار است و ادعاهای مطرحشده از سوی شاکیان، طی ارزیابیهای تخصصی مورد تأیید قرار گرفتهاند.
با دستور مقامات قضایی و در راستای شناسایی احتمالی سایر قربانیان، صبح امروز (۳ اردیبهشت)، تصویر چهره متهم بهصورت علنی در برابر دوربین رسانهها منتشر شد.
آنچه در ادامه میخوانید، گفتوگویی بیپرده با فردی است که سابقهی کودکآزاری دارد؛ گفتوگویی تلخ اما ضروری برای درک عمق یک بحران اجتماعی. این مصاحبه نه برای تحریک احساسات، بلکه برای آگاهیبخشی، هشدار و تأمل منتشر میشود.
تمامی موارد با رعایت اصول اخلاقی و قانونی و با هدف حفظ کرامت قربانیان تنظیم شدهاند.
انتشار این محتوا تنها در چارچوب مسئولیت رسانهای و با هدف پیشگیری از تکرار چنین فجایعی صورت گرفته است.
قربانیان شما چند ساله بودند؟
اغلب بچههایی بودن بین ۱۰ تا ۱۲ سال. پسر بودن، بیشتر تنها توی کوچه و خیابون دیده میشدن.
این اقدامات را چه مدت انجام میدادی؟
مدت زیادی نبود. حدود چهار، پنج ماه طول کشید. تو این مدت حدود پنج تا بچه رو با خودم بردم. شاید هم بیشتر...
این بچهها را از چه مناطقی انتخاب میکردی؟
بیشتر حوالی خراسان و خاوران. انتخابم هدفدار نبود. بچههایی بودن که اتفاقی میدیدم تنها هستند.
معیار انتخاب بچهها چی بود؟
دنبال بچههایی میگشتم که پدر و مادر همراهشون نبودن. وقتی تنها بودن، راحتتر میشد فریبشون داد.
با چه وسیلهای بچهها رو سوار میکردی؟
با موتور قرمز. معمولاً خودمو مامور شهرداری معرفی میکردم که بچهها بترسن و سوار بشن.
ارتباط شهرداری با بچهها چی بود؟
هیچ ارتباطی نداشت. فقط میخواستم یه عنوان رسمی بگم که ترس توی دلشون بیفته و بتونم گولشون بزنم.
آیا از ابزار خاصی هم استفاده میکردی؟
گاهی گاز اشکآور همراهم بود. برای ترسوندن استفاده میکردم.
بعد از اینکه سوارشون میکردی، کجا میبردی؟
به خونه خودم توی منطقه مشیریه. اون موقع تنها زندگی میکردم.
آیا از این بچهها فیلم هم میگرفتی؟
بله. با موبایل فیلم میگرفتم و بعضی از اونها رو داخل تلگرام منتشر میکردم.
هدف از فیلمبرداری چی بود؟ چرا منتشر میکردی؟
نمیدونم... شاید یه جور انتقام از دنیایی که بهم آسیب زده بود. اما میدونم کارم خیلی اشتباه و وحشتناک بود.
چرا بچهها؟ چرا سوژهات این قشر بودن؟
چون خودم در کودکی قربانی شدم. اون درد تو ذهنم مونده بود و انگار ناخودآگاه همون آسیب رو منتقل میکردم. الان که فکرشو میکنم، میفهمم چقدر بیمار بودم.
در فیلمها مشخصه که بچهها هیچ حرکتی نمیکنند، انگار بیهوش بودن. چی کار میکردی؟
داخل کیک یا خوراکیهایی که بهشون میدادم، قرص میریختم. میخوردن و بیهوش میشدن.
چرا این کار رو میکردی؟ چرا بچهها رو بیهوش میکردی؟
برای اینکه مقاومت نکنن... نمیخواستم جیغ بزنن یا فرار کنن. وقتی بیهوش بودن، همهچی راحتتر بود...
یعنی هیچکدوم از بچهها موقع ورود به خونهات جیغ یا داد نمیزدن؟
نه... چون قبل از رسیدن، دیگه بیهوش شده بودن.
بعد از اینکه کار تموم میشد، چیکار میکردی؟ بچهها رو کجا میبردی؟
همون جایی که سوارشون کرده بودم، رهاشون میکردم.
مگه بچهها هنوز بیهوش نبودن؟ چطور منتقلشون میکردی؟
بعضی وقتا قبلش به هوش میاومدن. بعضی وقتا هم تا اونجا خودشونو میکشیدن... نمیدونم، یهجورایی میرسوندمشون.
چطور خونهشون رو پیدا میکردی؟
خودشون قبلاً گفته بودن که کدوم سمت زندگی میکنن.
خانوادهها متوجه نمیشدن وقتی بچه رو با موتور پیاده میکردی؟
معمولاً اطراف کسی نبود. موقع برگشتن، پدر و مادرها اونجا نبودن یا بچه رو خودشون بعداً پیدا میکردن.
هیچ وقت نترسیدی که پلیس شناساییت کنه؟
چرا، همیشه این فکر تو ذهنم بود. ولی یهجورایی نمیتونستم خودمو کنترل کنم...
تو که سابقه داشتی. چرا دوباره این کارو کردی؟ مگه پنج سال زندان نبودی؟
سابقه سرقت هم داشتم، بله. ولی وقتی آزاد شدم، فقط سه چهار سال گذشت و دوباره اون وسوسه برگشت. نتونستم جلوشو بگیرم.
قبلاً هم در سال ۹۵ همین کار رو کرده بودی، درسته؟
بله، اون موقع هم به همین جرم بازداشت شدم و زندان رفتم. ولی بعدش آزاد شدم و دوباره ادامه دادم.
میدونستی که این بار هم پلیس بالاخره پیدات میکنه؟
میدونستم. ته ذهنم بود. ولی نمیدونم چرا باز ادامه دادم. شاید یه جور مریضی ذهنی یا یه عذاب درونی که از گذشته مونده بود.
الان چی میخوای؟
شاید فقط طلب بخشش... شاید هم تقاضای عفو. ولی خودم هم میدونم که هیچچیز گذشته رو درست نمیکنه.
اگر یکی از اعضای خانواده خودت قربانی چنین اتفاقی میشد، چه واکنشی نشون میدادی؟
قطعاً شکایت میکردم. انتظار داشتم که قانون برخورد جدی کنه. از اون آدم نمیگذشتم.
چه انتظاری از قانون داشتی؟
انتظار داشتم اشد مجازات رو براش در نظر بگیرن. شاید حتی... اعدام. چون کسی که به بچهها رحم نمیکنه، جای بخشش نداره.
الان درباره خودت چی؟
هرچی قانون بگه... دفعه دوممه. میدونم که عواقبش سنگینه. اگه قانون بگه اشد مجازات، قبول دارم.
یعنی قبول میکنی که باهات مثل همون کسی رفتار بشه که اگر به خانواده خودت آسیب زده بود؟
آره. چون منم به خانوادههای دیگه آسیب زدم. خودمم میدونم که کارم غیرقابل دفاعه.
فکر کردی که اون بچهها، با این آسیبها، ممکنه در آینده تبدیل بشن به فردی مثل خودت؟
بهش فکر نکرده بودم. ولی الان که گفتی... بله، ممکنه. منم همین مسیر رو از قربانی بودن شروع کردم. اگه کسی جلوی منو گرفته بود شاید اینهمه آدم آسیب نمیدید.
به نظرت جامعه با این زخمها چهکار باید بکنه؟
نمیدونم... شاید باید آموزش بدن، پیشگیری کنن. شاید با نظارت، با کمک، با رواندرمانی. اما برای من دیگه دیر شده.
اگر خودت فرزند داشتی و همچین اتفاقی براش میافتاد، چه حسی داشتی؟
نمیتونم حتی تصورش کنم... داغون میشدم. شاید همون موقع خودمو میکشتم.
پس چرا وقتی خودت این کار رو میکردی، به این فکر نکردی؟
بهش فکر نکرده بودم... شاید وجدانم خاموش شده بود. شاید هم نمیخواستم فکر کنم... مرسی که این سوالو پرسیدی.